گاه نوشته های یک دبیر ریاضی
 
اینجا وبلاگ ریاضی صدای ما را از اردبیل می شنوید.

 

سالهاست که تدریس ریاضی رشته انسانی را نمی پذیرم چون اولین سالهای تدریسم از رشته انسانی تجربیات تلخی داشتم .مثلا رشته انسانی متنفر از درس ریاضی است و زنگ ریاضی را دوست ندارند، نمی توانند خوب استدالال کنند، به ازای هر سوال ریاضی حتما عده ای در کلاس هستند که اظهار می کنند که اه چه کسی این ریاضی را اختراع کرد و سعی می کنند ریاضی را حفظ کنندو...

امسال در بین دروسی که به من داده شده بود دوازدهم انسانی رو دیدم تمام تلاش خود را کردم که کلاس رو عوض کنم ولی برنامه مدرسه کلا بهم می ریخت با برخی توضیحات مدیر قبول کردم که امسال رو تحمل کنم.

وقتی اولین بار به کلاس دوازدهم انسانی می رفتم تمام تجربیات تلخ گذشته در ذهنم مرور می شد .کلی انرژی و افکار منفی با خودم به کلاس بردم .جلسه اول به معرفی خودم و و تدریس بخشی از درس که با جدیت من همراه بود سپری شد، هیچ حس خوبی به دانش آموزانش نداشتم من که سعی می کنم زنگ ریاضی زیاد خشک نباشد و با آب و تاب و تلفیق شوخی و شکلک  تدریس کنم و  ...حس هیچکدام را نداشتم چون افکاری که بر ذهن من مسلط شده بود می گفت که برای این کلاس هیچ فایده ای ندارد.فضای سنگینی در کلاس حاکم بود.حتی حرف زدن آرام آنها با بغل دستی شان برایم غیر قابل تحمل بود ، برخی چهره هایی که متنفر از ریاضی بودند خیلی خوب دیده می شد، عده کمی طوری بی خیال به صندلی لم داده بودند و بدون هیچ یادداشتی فقط تماشاگر بودند کاملا معلوم بود به صورت اجباری در کلاس نشسته اند و هیچ دلخوشی از ریاضی و معلم ریاضی ندارند. 

جلسه اول به سختی گذشت آن روز بسیار خسته شده بودم یک جلسه مرا به اندازه یک روز تمام کاری خسته کرده بود ،در ذهن خود فکر می کردم چگونه امسال را تمام می کنم ، یا باید راه حلی می یافتم یا امسال به همین منوال می گذراندم. تصمیم گرفتم تا جلسه بعدی این مسئله را حل کنم تمام راه حل هایی که در گذشته برای اداره کلاسها به کار بسته بودم از ذهنم گذراندم این مشکل من تازگی داشت هیچ وقت با چنین مشکلی مواجه نبودم . تمام اتفاقات و جلسه اول کلاس را در ذهن خودم گذراندم کلاس ایرادی نداشت  در کل دانش آموزان مودب و درسخوانی به نظر می آمدند پس مشکل از کجاست ؟

بخشی از کتاب اثر مرکب نوشته دارن هاردی به ذهنم خطور کرد :

ما ذاتا مخلوقاتی هستیم که در جستجوی هدفیم ، ذهن ما همیشه در تلاش است تا جهان درونی را با جهان بیرونی که می بینیم مطابقت دهد، بنایراین وقتی به مغز خویش دستور می دهید در جستجوی چیزهایی که خواهان آن هستید، شروع به دیدن آنها می کند، در واقع هدف آرزوهای شماست که خواهان دیدن آن هستید. شروع به دیدن آنهامی کنید. در واقع آرزوهای شما همیشه در اطراف شما وجود داشته اند، اما ذهن و چشم خود را برای دیدن آن باز نکرده اید. این همان شیوه ای است که قانون جاذبه طبق آن عمل می کندقانون جاذبه آن طور به نظر می رسد ، یک جادوی مرموز درونی نیست !بلکه بسیار ساده تر و عملی تر از آن است ما هر روز با هزاران میلیارد  محرک حسی ، سمعی ، بصری ، فیزیکی روبرو می شویم . فقط آنهایی را می بینیم که به شمارش می آوریم و تجربه می کنیم و ذهن ما روی آن ها متمرکز می شود . به همین دلیل است وقتی به چیزی فکر می کنیم این طور به نظر می رسد که آن را به طور معجزه آسایی به زندگی خود وارد کرده ایم.در واقع شما هم اکنون چیزی را می بینید که از قبل آنجا وجود داشته است ، شما واقعا آن را به زندگی خویش جذب می کنید آن ها از قبل در دسترس شما بوده اند و شما فقط افکار خود را متمرکز کرده اید و ذهن خود را برای جذب آن ها آماده کرده اید.

با مرور این مطلب که قبلا خوانده بودم فهمیدم دقیقا مشکل خود من بودم ، مشکل افکار منفی من بود ، بی تجربگی من در سالهای اول تدریسم باعث این همه افکار منفی من نسبت به رشته انسانی شده بود .من باید خودم و ذهنم را اصلاح می کردم افکار منفی را دور می ریختم همچنانکه با افکار مثبت وارد کلاس دوازدهم ریاضی شده بود در این کلاس هم باید مثبت فکر می کردم . تصمیم گرفتم تا جلسه بعدی که به کلاسشان می روم با کلی انرژی و افکار مثبت وارد کلاس شوم ، تدریسم رو همچنان با شوخی و مزه پرانی ها تلفیق کنم به ریاضی علاقمندشان کنم آنقدر انگیزه در آنها ایجاد کنم تا در کنکور ریاضی را با بیشترین درصد بزنند 

جلسه دوم با همین افکار وارد کلاس شدم ، خودم سبک و خوشحال بودم دانش آموزان را دوست داشتم فضای سنگین کلاس کلا محو شده بود دانش آموزان هم می توانستند بخندند   خیلی زود با هم همراه شدیم ،هیچ چهره متنفر از ریاضی را نمی دیدم ، شوخی ها و مزه پرانی هایشان برایم جالب بود و کلی مرا می خنداندبا اینکه زنگ آخر به کلاسشان می روم و معمولا خسته ام ولی حرفهای مزه دار و خنده دار و رفتار سنجیده آنها خستگی از تنم به در می کند خیلی خوب می دانند کی باید ساکت باشند و درس بخوانند و کی باید شوخی و مزه پرانی کنند . روز به روز آنها را بیشتر دوست داشتم تلاش آنها در درس ریاضی  تحسین برانگیز بود با اولین امتحان که چند سوال کنکور هم در بینشان بود نتیجه درخشان آن کلی انرژی مثبت و روحیه به من داد. دانش آموزانی که جلسه اول روی صندلی سرخورده و سرشان را به پشت صندلی تکیه داده بودند که کم از خوابیدن نداشت  و با میلی بدون اینکه چیزی بنویسند به صورت اجباری گوش می کردند حالا گوش می دهند یادداشت می کنند از من اشکال می پرسند برق چشمان آنها انرژی دو چندانی به من می دهد. 

آلان سه ماه گذشته و دوازدهم انسانی از بهترین کلاسهای من است کلاسی که نظر منو نسبت به رشته انسانی عوض کرد از تک تکشان متشکرم.


برچسب‌ها: خاطرات من
نوشته شده در تاريخ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸ توسط پیله ور
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک