اما من مصمم بودم به کار خود ایمان داشتم .
در اواخر کلاس هنوز ده دقیقه تا زنگ تفریح فرصت داشتم . به دانش آموزان گفتم که ویدئویی از شگفتیهای ریاضیات در طبیعت برایشان به نمایش خواهم گذاشت.ویدئو مورد نظر به مدت 5 دقیقه بود ویدئویی بسیار جذاب از کاربردهای ریاضیات در طبیعت که در نوع خود برای دانش آموزان جذاب بود. در ادامه فیلم در زمانی که همه در محتوای فیلم غرق بودند اسلایدی را که قبلا آماده کرده بودم گذاشتم . اسلاید با این عنوان بود " ملیکای عزیزم ، تولدت مبارک . امیدوارم زندگی سرشار از موفقیت داشته باشی"
هفته اول مهر بود هنوز هیچ کدام از دانش آموزان را نمی شناختم برای همین در حضور غیاب اولیه کلاس ملیکا را شناسای کرده بودم.در زمان نمایش اسلاید چشم به چهره ملیکا دوخته بودم و منتظر واکنش ملیکا بودم آیا می توانستم لبخند بر لبانش بنشانم؟ من منتظر فقط یک لبخند بودم.
ظاهرا شک عجیبی بر دانش آموزان وارد شده بود. تا زمانی که تمام جملات اسلاید کامل نشده بود کلاس در سکوت مطلق بود. بعد از اتمام اسلاید ملیکا با نگاهی پر سوال نگاهم کرد که واقعا منظورم از ملیکا خودش است یا نه ؟ به آرامی گفتم تولدت مبارک . لبخند زد و چشمانش برقی زد منتظر همین لحظه بودم .. همه متوجه شدند تولدی در کلاس وجود دارد و این یک برنامه تبریک تولد واقعی است. همه دست زدند و تبریک گفتند همهمه ای در کلاس اتفاق افتاد . که من از کجا تولدش ملیکا را می دانستم. برای خودش هم سوال بود. چشمانش پر از پرسش بود اما لبخند می زد همین برای من کافی بود.
حالا منتظر اثرات مثبت این برنامه بودم. علاوه بر ملیکا اثرات مثبت آن را در سایر دانش آموزان نیز می دیدم.
اولین امتحان در پایان مهر را گرفتم اکثریت نمره خوبی گرفته بودند و ملیکا نمره کامل گرفته بود ، بالاخره موفق شده بودم. کلاس به همین منوال پیش رفت ...
از 15 آبان ماه ملیکا غایب شد . تعداد غیبتش وقتی به دو جلسه رسید از دفتر مدرسه پیگیر شدم ظاهرا مریض بود.تعداد غیبتها زیادتر شد هیچ کس خبری از او نداشت ظاهرا هیچ دوست صمیمی در کلاس نداشت که از او خبری داشته باشد...دوباره به صورت جدتی تر از معاونان خواستم که پیگیری کنند...
تازه فهمیدم ملیکا از روستا می آمد...و ازدواج کرده است.خانواده اش ادامه تحصیل به او نمی دهند.
اما همکلاسیهایش با قدرت ادامه می دهند در آینده ای نزدیک از این دو کلاس خواهم نوشت...
برچسبها: خاطرات من

