مطمئن بودم در هفته آخر اسفند ماه فرصت خواهد شد. آخرین روزهای سال مدرسه جوی متفارت دارد همه دانش آموزان در کلاس حاضر نمی شوند کلاس ها تق و لق می شود اکثرا دانش آموزان حال و هوای عید دارند و اکثرا آنهایی که به مدرسه می آیند باهم و قول وقرار جشن عید نوروز را دارند. خلاصه از اینکه دانش آموزان می خواهند جوی متفاوت از مدرسه را تجربه کنند کاملا احساس می شود.
آخرین هفته اسفند ماه شد. بخشنامه برگزاری آزمون شبه نهایی در کل کشور ابلاغ شده بود ، قرار است در چند درس اختصاصی در همه رشته آزمون کشوری شبه نهایی برگزار شود... این در حالی است که اکثرا دانش آموزان دوازدهمی در کلاس ها حضور نمی یابند.مطئنا همگی باهم متحد خواهند شد و در آزمون شرکت نخواهند کرد.
مدیر موضوع را بامن در جریان گذاشت . از من خواست کاری کنم دانش آموزان نه تنها در امتحان بلکه در جلسات قبل از آن نیز در کلاس حضور یابند تا نمونه سوال و به رفع اشکال بپردازیم و برای آزمون آماده باشند.
لازم به ذکر است بگویم مدیر مدرسه ما " خانم لیلا فضلی " مدیری توانمند و روشن فکر است در حل مشکلات مدرسه بسیار هوشمندانه عمل می کند و تا جایی که امکانش وجود دارد به معلمانش آزادی عمل می دهد و از خلاقیت آنها استقبال می کند.
در گروه کلاس دوازدهم پیامی نوشتم مبنی بر اینکه هر کس در کلاس حاضر شود ، بعد از یک ساعت حل نمونه سوال در زنگ تفریح با آنها بازی کرده و استوری و تگشان خواهم کرد.
فردای آن روز وقتی به مدرسه رفتم اکثر دانش آموزان دوازدهم انسانی آمده بودند. از بازی با من استقبال کرده بودند. یک ساعت تمام درس خواندیم و در زنگ تفریح بازی کردیم ... ارتباطی غیر از چهارچوب تعریف شده بین معلم و دانش آموز شکل گرفته بود. مهم نبود کدام بخش ریاضی را خوب یاد گرفته اند کدام بخش را نه! مهم نبود می تواند دهمین جمله دنباله هندسی را بنویسد یا نه ؟ مهم نبود مجموع چند جمله دنباله حسابی را می تواند حساب کند. مهم فریاد شادی بخش آنها بود که در کل ساختمان مدرسه می پیچید. افسوس ها هنگام نیافتادن توپ به ظرف و فریاد شادی و هورا وقتی توپ به ظرف می افتاد به هوا می رفت ، خنده ، شادی و هیجان همه باهم بود. خواسته های دانش آموزان که چند روز بعد امتحان و دغدغه نمره داشتند برایم جذاب بود.
رفتن به اردو
-لغو امتحان
-دادن نمره مستمر 20
-حاضر نشدن در کلاس
در بین آن همه فقط یکبار توپ در ظرف افتاد ، باید یک روز به اردو می بردمشان
لحظات شاد و لذتبخشی برای من بود
زنگ تفریح تمام شد باید به کلاس بعدی می رفتم...
وارد کلاس شدم ، یک روز قبل دانش آموزان از من اجازه گرفته بودند که در کلاس جشن بگیرند برای خودشان کلی خوراکی خریده بودند. همه دانش آموزان روی به شکل دایره بر روی کاشی های سرد کلاس نشسته بودند صمیمی و گرم ، فارغ از همه درس ها ، خیالشان راحت بود که حداقل تا پایان تعطیلات به یک آسودگی موقتی رسیده اند.
فرصت مناسب فرا رسیده بود. با پیشنهاد بازی استقبال کردند . خواسته ها کمی متفاوت تر از کلاس قبل بود .
- رفتن به کوه
- دادن نمره مثبت
- رفتن به شورابیل
- پختن فسنجان
-خرید کتاب
- انداختن عکس و استوری و تگ آنها
- خرید آیس پگ برای همه
- رفتن به کافه
و...
چند تیکه از فیلم را در اینستاگرام استوری کردم . بقیه دانش آموزان وقتی دیدند از من خواستند که با کلاس آنها نیز این بازی را انجام دهم. پیامهای زیادی از دانش آموزان داشتم که خواستار بازی بودند.
از فردا هر دانش آموزی که به مدرسه آمده بود انتظار داشت که با او بازی کنم . بازی ما همچنان با سه گروه ادامه داشت. باخت من در یکی از کلاسه ها باعث شد در همان روز و در مدرسه برای همه دانش آموزان آیس پک بخرم ... یک خاطره خوب ساختیم.
بازی آخر ما منتهی شد به کلاس دوازدهم ریاضی ، بعد از آزمون شبه نهایی همه یک ساعت در مدرسه اضافه ماندند تا باهم بازی کنیم دبیر شیمی نیز به ما پیوست و بازی لذتبخش تراز قبل شد .. بردیم و باختیم ...
بازی ما علاوه بر شادی و نشاط دانش آموزان باعث شد سایر زوایای شخصیتی معلم ریاضی شان را ببینند ، ارتباطی نزدیکتر و بهتر و شاید کلاس ریاضی های بهتر تا آخر سال خواهیم داشت. باعث شد یادبگیرند گاهی می توان در زندگی بدون هیچ هزینه ای فریاد شادی سر داد ...
درخواست یکی از دانش آموزان به شرط خرید کتاب از کتابفروشی شریعتی و استوری فیلم آن باعث شد کتابفروشی شریعتی دعوتمان کند از دانش آموزان دعوت کردم بدون توجه به برد و باختشان راس ساعت 4 در کتابفروشی حاضر باشند. فقط سه نفر از دانش آموزان و دبیر شیمی خانم شبنم پاریاب آمده بودند. خانم پاریاب در بازی آخرین کلاسم حضور داشتند و در انتها باهم بازی کردیم...
انتهای بازی ما منتهی شد به اینکه کتابفروشی شریعتی به هرکدام از ما کتاب هدیه داد.
من و خانم پاریاب به هر کدام از دانش آموزان کتاب هدیه دادیم و دانش آموزان برای ما
من بیشتر از همه کتاب هدیه گرفتم هم دانش آموزان هم خانم پاریاب هم کتابفروشی برایم هدیه دادند.
وقتی تصمیم به بازی گرفتم فکر نمی کردم به کتابفروشی و هدیه کتاب دوبه دو منتهی شود.
هرچه بود بهترین اتفاق در تدریس امسالم بود.
برچسبها: خاطرات من

