کنجکاو شدم خودم نیز نقاشی را ببینم از شیوا خواستم که نقاشی را به من بدهد و یادگاری این لحظه وکلاسشان نگه دارم اما سرباز زد،که به هیچوجه نمی توانم نقاشی را به شما نشان دهم.
کنجکاوی من بیشتر شد ، از من اصرار و از آن انکار...
با اصرار زیاد من گفت : خانم ! می ترسم ناراحت بشوید ، خاطرنشان کردم که هرگز ناراحت نمی شوم .
گفت باید تغییراتی بدهم بعد به شما نشان دهم ، قبول کردم
با لاک غلط گیر بخش هایی از نقاشی را پنهان کرد و بخشهایی را با خودکار قلم خورد کرد.
نقاشی را گرفتم نقاشی ساده و کودکانه ای بود و البته هیچ شباهتی به من نداشت!چیزی که باعث این همه خنده باشد ،ندیدم.
کنجکاوی من تمامی نداشت مدام در حال کشف معمای خنده های کلاس بودم.
در منزل نقاشی را مقابل نور گرفتم تا چیزهایی که پشت لاک غلط گیر پنهان شده بود ببینم. تعجب و خنده همراه با شوک غیر قابل انتظار به سراغم آمد.
تمام اندام لخت مرا با جزییات تمام کشیده بود
برچسبها: خاطرات من

