پارسال به مدرسه شاهد دعوت شدم کلاسها و دروسی که باید تدریس می کردم مشخص شد.قبل از شروع مدارس ، تابستان همان سال طبق معمول وقتی با همکاران در مورد مدرسه و کتابهایی که باید تدریس می کردیم ،کلاسهایی که باید می رفتیم ، حرف می زدیم ، اکثریت تاکید می کردند که کلاس یازدهم ریاضی روکنسل کنم . بنا به گفته همکاران کلاسی ضعیف و شلوغ با رفتارهای نابهنجار بودند که اکثرا همکاران در آن کلاس تجربیات تلخی داشتند و اتفاقهای مختلفی باعث درگیری بین معلمان و دانش آموزان و در نتیجه درگیری معلم با مدیر شده بود.
در حین اینکه درگیری و اختلاف و جزییات رفتار دانش آموزان را برای من شرح می دادند تا قانعم کنند که دروس آن کلاس را کنسل کنم، من در ذهن خود مشتاق تر می شدم که حتما به کلاس آنها بروم ،فکر می کردم که حتما دانش آموزان آن کلاس را دوست خواهم داشت ، مطمئنا با تک تک دانش آموزانش دوست خواهم شد ، هر کلاسی قلق خاص خود را دارد پس من می توانم راه حلش را پیدا کنم با وجود شلوغ و ضعیف بودنشان علاوه بر اینکه با آنها دوست خواهم شد آنها را به درس ریاضی علاقمند خواهم کرد.
اول مهر در دفتر مدرسه آماده رفتن به کلاسها می شدیم ، معاون بنا بر وظیفه خود اطلاعاتی از کلاسها به معلمان تازه وارد گوشزد می کرد که به من هم در مورد همان کلاس هشدار و پیشنهاداتی داد که مواظب باشم از همان جلسه اول حواسم جمع باشد چون باعث مشکلاتی در سال قبل شده اند.
نمی دانم چرا هر چقدر در مورد آن کلاس می گفتند تاثیری در ذهن من نداشت و دقیقا برعکس آن در ذهن من تداعی می شد مطمئن بودم که همه آنها اشتباه می کنند مصمم بودم به همه کارکنان و همکاران نشان دهم که همه دانش آموزان آن کلاس مودب و درسخوان و دوست داشتنی هستند ! و هیچ مشکلی در آن کلاس نخواهم داشت.
وارد کلاس شدم جلسه اول طبق معمول همه جلسات اول به معرفی خودم و دانش آموزان و کمی درس حسابان سپری شد . من هیچ رفتار غیرمعمولی از آنها ندیدم همچنانکه فکر می کردم همه آنها دوست داشتنی و مودب بودند... دانش آموزانی با علایق و آرزوهای متفاوت و مصمم بودند با گذشت زمان همچنانکه من با آنها راحت بودم آنها هم با من راحت بودند ، به مرور زمان اعتماد دو طرفه به وجود آمد.می توانستم گاهی مطالبی غیر از ریاضی لابه لای دروس ریاضی با آنها در میان بگذارم .انتقال برخی واقعیت های زندگی و تجربیات خودم و گاهی حق و حقوق خودشان و شاید مطالبی انگیزشی برای آینده شان باعث نزدیکی و علاقه بیشتر من به آنها شد. طوری که بهترین کلاس من در آن سال شد .
ذهن مثبت من باعث شد فقط دانش آموزان علاقمند به ریاضی و فعال کلاس که همیشه نمرات بالاتری را کسب می کنند دوست نداشته باشم بلکه دانش آموزی که به زور والدینش در رشته ریاضی درس می خواند و هیچ علاقه ای به خواندن دروس ریاضی ندارد دوست بدارم ، حتی دانش آموزی که فقط به رشته هنر فکر می کند و یا دانش آموزی که قصد دارد در آینده آرایشگر باشد و هیچ هدفی در رشته ریاضی ندارند ، حتی دانش آموزی که هیچ دفتری برای حسابان و هندسه خود ندارد و همیشه به زور و با سلیقه تمام جوابها را در کتاب خود می گنجاند ، دانش آموزی که خجالت می کشد در حین تدریس من اشکالات خود را بپرسد و همیشه ساکت است ، دانش آموزی که ذهن ریاضی قوی دارد ولی مسایل جانبی زندگی و شاید نداشتن انگیزه کافی حواسش سر کلاس نیست و مشغله ذهنی دیگری دارد و...همه و همه آنها راباتمام اهداف متفاوتشان دوست دارم .
امسال هم با تاکید خودم تدریس دروسشان را پذیرفتم چون از کلاسشان لذت می برم و و همیشه انرژی مثبتی از آنها دریافت می کنم.
در عوض این تجربه ، امسال تجربه متفاوتدی داشتم .
برچسبها: خاطرات من
ادامه مطلب

