دو کلاس دوازدهم انسانی ، هر کلاس با تعداد 38 نفر ، چالشی جدید برای من بود. میانگین نمرات سال قبل همان مدرسه را قبلا بررسی کرده بودم بسیار پایین از میانگین کشوری و استانی بود.
سالتحصیلی شروع نشده بود به فکر چاره بودم .این بار مهارتهای روش تدریس و دانش ریاضی من کافی نبود . تعداد کلاس بسیار مهم بود . باید می توانستم کلاس را کنترل کنم و همه را به آموزش ریاضی علاقمند کنم. نمی دانستم راه کارهای قبلیم موثر خواهد بود یا نه ؟
مدرسه ای متفاوت با دانش آموزانی جدید ، هیچ شناختی نسبت به مدرسه نداشتم . اما باید راهش را پیدا می کردم. اولین راه کار من قبل از رسیدن سالتحصیلی یادداشت کردن تاریخ تولد دانش آموزان با همکاری معاون اجرایی مدرسه بود. شاید موثر می شد باید امتحانش می کردم شاید یک کوچک تبریک تولد در کلاس درس موثر می شد . آن هم زمانی که چنین انتظاری از معلم خود نداشت می توانستم غافلگیر و خوشحالشون کنم.
مطمئن بودم اگر کار خود را به درستی انجام می دادم می توانستم کنترل کلاس را بدست بگیرم و برای آموزش ریاضیات هم جذبشون کنم.
تاریخ تولدها را در کنار اسامی دانش آموزان یادداشت کردم . هفته اول در یکی از کلاس ها دو تولد داشتم. قبل از هر اقدامی دوباره با معاون اجرایی مدرسه تاریخ تولدها را چک کردم که اشتباه نکرده باشم و وضعیت تحصیلی دانش آموز مورد نظر را تحقیق کردم. وضعیت یکی از دانش آموزان به نام ملیکا خیلی بدتر از آن بود که فکر می کردم. معاون با ناامیدی گفت: پیله ور فکر نمی کنم بتونی کاری بکنی!!!
برچسبها: خاطرات من
ادامه مطلب

