گاه نوشته های یک دبیر ریاضی
 
اینجا وبلاگ ریاضی صدای ما را از اردبیل می شنوید.
اواخر مهر است هنوز تمام ساعات درسی من پر نشده ...هفته قبل در اداره، همکاران 6 ساعت درس غیرمرتبط بهم پیشنهاد کردند ...روستای گیلانده،متوسطه اول ، روستا تا 5 کیلومتری شهر قرار دارد با میل قبول کردم   (ظاهرا برنامه همکاری که قبلا همان مدرسه می رفته با مدرسه ی دیگر تداخل داشته و مدرسه بدون معلم مونده ...).سالهاست تدریس در مدارس خاص مرا از حال و هوای تدریس در روستا دور کرده بود،امسال به دلایلی، از جمله کسالتی که از تدریس زیادی ریاضی عایدم شده بود تصمیم گرفتم مدارس خاص را کنار بگذارم، تدریس در روستا در کنار سادگی و زیباییهای دانش آموزانش حال خوبی به آدم می داد.

امروز اولین روزی بود که روستای گیلانده رفتم بر خلاف تصورم مدرسه رو خیلی راحت پیدا کردم،تا از ماشین پیاده شدم بوی روستا در اول صبح خاطرات اوایل استخدام را برایم تداعی کرد، انگار در دنیایی جدید پا گذاشته بودم...مدرسه نوساز و نسبتا بزرگی بود هرچقدر به ساختمان مدرسه نزدیکتر می شدم صداهای درون مدرسه برام عجیب بود...بله مثل اینکه درست می شنیدم صدای دانش آموزان پسر از کلاسها می اومد.

  مثل اینکه مدرسه رو اشتباهی اومدم لذت راحت پیدا کردن مدرسه به کلی رفت حالا باید دنبال مدرسه دخترانه باشم...ولی نه مثل اینکه تابلو مدرسه درست بود...کمی گیج شدم...تصمیم گرفتم از همکاران داخل مدرسه آدرس مدرسه دخترانه را بگیرم...وارد دفتر شدم،بهت زده شدم همکاران خانم داخل مدرسه بودند.

بعد سلام و احوال پرسی  مطمئن شدم مدرسه رو درست اومدم ، مدیر مدرسه وقتی از بهت و حیرت من باخبر شد برام توضیح داد که این مدرسه مختلطه،برام باور کردنی نبود، هم ذوق زده بودم ، هم بهت زده ،هم خوشحال ، برایم تازگی داشت.کلاسهای مختلط رو فقط در فیلمها دیده بودم.

وارد کلاس شدم تعداد دانش آموزان حداکثر 10 نفر...کل مدرسه به اندازه دانش آموزان یک کلاس سالهای قبل من نبود.دانش آموزان آرام و مودب، و البته پرانرژی .مدیر قبلا برام سفارش کرده بود که بعضی از دانش آموزان خیلی شلوغ هستند، ولی انگار در کلاسی پر از صفا و صمیمیت و سادگی پا گذاشته بودم...دانش آموزان   درسخوان  و مودب ، تصمیم و اراده بعضی از دانش آموزان برای ورود به مدارس خاص انرژی دوچندانی به من می داد.

کلاس امروز برام خیلی جذاب بود، گفته یکی از دانش آموزان پسر یادم می افته"خانم بیز اوقدر شلوغ الیوق ایکی دنه خانیم قاچیرتمیشوق"...لبخند ملیحی زدم و گفتم که انشالله یکسال باهم خواهیم بود،  نمی دانستند کلاسشون تازه برام جذاب شده و انرژی چندین برابر آنها داشتم و تا آخر سال باهاشون خواهم موند.

 


برچسب‌ها: خاطرات من
نوشته شده در تاريخ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶ توسط پیله ور
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک