گاه نوشته های یک دبیر ریاضی
 
اینجا وبلاگ ریاضی صدای ما را از اردبیل می شنوید.
بچه های کلاس چهارم ریاضی دوست داشتند که یکی از خاطرات کلاسشون رو در وبلاگم بنویسم.

اینم از خاطره ای که در ذهنم ماندگار خواهد بود:

فاطمه در حال حل یکی از تمرینات کتاب بود...یه دفعه متوجه شدم که با دستی که کتاب در دست دارد  حرکات غیرمتعارفی در هوا  انجام داد و دوباره به حل سوال ادامه داد...بعد لحظاتی دوباره همان حرکات...انگار در هوا هدفی رو دنبال می کرد...متوجه نگاه متعجب من و دوستانش شد...

بلافاصله گفت: یک عنکبوت کوچیک  از سقف آویزان شده بود ...

همه خندیدند...

من (به مزاح): بعضی از بچه های کشورهای خارجی عنکبوت رو می خورند تو ازش می ترسی؟

پریسا یکی از دانش آموزان زرنگ و حاضر جواب کلاس : خانم بچه های خارجی پدر و مادر خارجی هم دارند....و به تبع معلمان خارجی...

 

قدیمنن دیبلر: "قویونو قازان گن قازار ، درین قازار ، اؤزونه قازار" 


برچسب‌ها: خاطرات من
نوشته شده در تاريخ یکشنبه ۲ آبان ۱۳۹۵ توسط پیله ور
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک