گاه نوشته های یک دبیر ریاضی
 
اینجا وبلاگ ریاضی صدای ما را از اردبیل می شنوید.
اسم همه ی مدارس در وایت برد نوشته شده بود با اینکه خیلیاشو از نزدیک دیده بودم ولی کلا مثل اینکه همشون برام نا اشنا بودن.و فقط یه اسم بود که در تخته می دیدم.همکاران دیدن که من تقریبا گیج شدم و نگرانم.خیلیاشون منو راهنمایی کردن. در مورد رفت و آمد و حتی فاصله زمانی  با اردبیل.واقعا خوشحال بودم ظاهرا همکاران خوبی داشتم.با دنگ و فنگ زیاد آبی بیگلو رو انتخاب کردم.
اولین روز مدرسه و اولین باری که به کلاس می رفتم رو هیچ وقت فراموش نخواهم کرد. وای چقدر منتظر این لحظه بودم.حالا حاشیه های اولین باری که در دفتر نشسته بودم به کنار که همیشه برام خاطره انگیز و خنده داره.
وارد اولین کلاسم شدم . هم استرس داشتم و هم خیلی خوشحال بودم. بعد از معرفی خودم و آشنایی بچه ها شروع به تدریس اولین درسم کردم.خدای من احساس می کردم بهترین تدریس رو می کنم .استادمون در دانشگاه می گفتا در اولین سال تدریستون احساس خواهید کرد بهترین معلم دنیا هستید و بهترین تدریس دنیا رو می کنید ولی بعد از گذشت ده سال سابقه تدریس تازه خواهید فهمید بدترین تدریس رو داشتین .هههههههههه
بچه های آبی بیگلو مودب ، معصوم و سر شار از محبت بودند.هنوز نامه های بعضیاشون رو دارم.یادمه یکی از دانش اموزان هر روز برام نامه می نوشت فکر می کردم خیلی زود خسته میشه ولی در کمال تعجب تا آخر سال ادامه داد و برای تعطیلات تابستون هم یه دفتر برام نوشته بود می گفت خانم تابستون که نمی بینمت اینو حتما بخونید.
بعد از آبی بیگلو دوسال هم روستای نیارق رفتم.با صفاترین روستایی بود که می دیدم.وقتی از ماشین پیاده می شدی بوی طبیعت احساس می شد.مدرسه کوچکی داشت اما دوست داشتنی بود.همیشه از پنجره کلاسم تماشاگر مه بودم که از طرف جنگل فندقلو می اومد و شهر آبی بیگلو رو پوشش می داد.
دانش آموزان معصوم و با استعدادی داشت.ولی الان هم هر وقت مشکلات تحصیلی آنها و عرف منطقه یادم می افته گلومو بغض می گیره و غصه دارم می کنه.متاسفانه در روستاها خیلی از دانش آموزان بااستعداد به دلیل مشکلات جانبی نمی تونن به پایه های بالاتر راه پیدا کنند.
وقتی قرار شد در مدارس داخل نمین تدریس کنم کمی نگران رفت و آمدم بودم.چون مدارس قبلی سرویس داشت اما اینجا نه. ولی بعد از یه هفته فهمیدم رفت و آمد نمین خیلی راحت تر از روستاهاشه.
دانش آموزان ومدارس نمین برام تازگی داشتن.همون دانش آموزانی بودن که می خواستم اکثریت زرنگ و درسخون. البته دانش آموزان نیارق و ابی بیگلو هم زرنگ و فوق العاده باهوش بودن ولی بعضی از مشکلات و ازدواجهای زود هنگام کمی انگیزه اونا رو کم کرده بود.در نمین نود درصد دانش آموزان مشکلاتی که دانش آموزان روستایی باهاش روبرو بودند رو نداشتند.در ضمن یه حسن بسیار خوبی هم داشتند: در هر کلاسی چند نفری بودند که به اینترنت دسترسی داشتند.(آلان احتمالا اکثریت کلاس دسترسی دارند.)همین انگیزه ای شد برای من تا این وبلاگ رو راه اندازی کنم.
وای یه خصوصیتشون یادم رفت بگم. چقدر هم شلوغ و شیطون !! باشه با خودم گفتم شما شلوغین منم بدتر از شما شلوغم.درس هم به جای خود شلوغی و شوخی هم به جای خود.تونستم  درس خوندن و شوخی و خنده و شلوغی رو باهم در کلاس ریاضی جمع کنم.کمی وقت استراحت برای شلوغیشون کافی بود تا هیجانشون رو خالی کنن مخصوصا وقتی خودم هم قاطی اونا می شدم انگار بچه ها انرژی می گرفتن.
نمین شهر با صفا و آرام با دانش آموزان با هوش و با استعداد و بسیاریشون به ماندنی بود.کلاس موضوعی ریاضی مدرسه شبانه روزی و برف بازی با دانش آموزان در زمستان و نمایشگاه صنایع دستی جزء خاطرات فراموش نشدنی است. و رودخونه نمین که هر روز در مسیر مدرسه ام بود رو فراموش نمیکنم.  آدم با دیدن پر آب بودنش خوشحال می شد و خشک و کم آب بودنش ناراحت کننده بود.مرداد ماه که کلا خشک خشک بود نمی دونم فرشته هاش کجا رفته بودن !!! اصلا صداشون نمی اومد!! یکی می گفت : رفتن زیر سنگها !
امسال نمین اکثرا مه آلود بود هوای نمین با اون قطرات ریز شبنمش بی نظیر می شد و جنگل فندقلو و شاغلا دره اش به یاد ماندنی بود .طبیعت آرام بخشی داشت.
با اینکه اکثریت نمین از اردبیلیا دل خوشی ندارند و همیشه در مدارس نمین معلمان اردبیلی در بین معلمان نمین سربار!!!!وتحمیلی!!!حساب می شدن.حتی اون راننده های سواری بین شهری که باهاشون به نمین رفت و آمد می کردیم از اردبیل دلخوشی نداشتند.ولی من یکی عین خیالم نبود.نمین رو شهری جدا از اردبیل حساب نمی کردم ونمیکنم انگار شهر خودم بود انگار نمین جزی از اردبیل بود.البته بود و هست و خواهد بود. به قول یکی از همکارا نمین مثل یه شهر خصوصی می مونه.کم مونده بود یه خورده خودمو تعریف کنم یادم افتاد یکی از بازدیدکننده ها نوشته بود شما چقدر خودتون رو تعریف می کنید و خیلی مغرورید.برای همین منصرف شدم.دیگه خودمو تعریف نمی کنم به شوربا نامه نمین ادامه می دم. همه اهالی اردبیل نمین رو دوست دارند و در بین اهالی اردبیل از نمین به نیکی یاد می شه و خواهد شد.
نمین شهر تجربه های من بود.نمین تجربه هایی به من داد که تا آخر خدمتم با من همراه خواهد بود. بعضیاش هم تا آخر عمرم.
امسال بعد از چهار سال درخواست انتقالی پی در پی ،با انتقالیم موافقت شد.
به شهر خودم اردبیل برگشتم.هنوز نمی دانم در کدام پست و در کدام منطقه اردبیل یا مدرسه مشغول خواهم شد .
ولی هر مدرسه ای که باشم با تمام عشقی که به شغلم دارم خدمت خواهم کرد.
هر روستایی که باشم تمام عشق و شور معلمیم را نثار دانش آموزان خواهم کرد.
در هر پستی که باشم ...

نمی دونم چطور یه بند خدافظی برای نمین بنویسم.
خداحافظ نمین ؟
آللاها تاپیشیردیم ؟
hoşçakal ؟
 good bye ؟
see you later ؟
فی امان الله ؟
اصلا لزومی نداره از نمین خداحافظی کنم.نمین شهر خودمه ! البته با اجازه از اهالی نمین و... !
زندگیم و شغلم با نمین عجین شده . با دانش اموزان و همکارانم هنوز در ارتباطم.هنوز پیگیر کارها و ادامه تحصیل خیلی از دانش آموزانم هستم.دوست دارم بدونم در آینده چه رشته ای رو انتخاب می کنند؟ دوست دارم بدونم در کدام دانشگاه تحصیل می کنند و چه رشته ای؟ دوست دارم بدونم در آینده چکاره می شوند؟پس چطور می تونم خداحافظی کنم؟

مطمئنم هر وقت از کنار نمین بگذرم خاطرات ده سال اول تدریسم در ذهنم مرور خواهد شد.و لبخند بر لبانم خواهد نشست.

پس ای شهر من همیشه سر بلند باش

 

نوشته شده در تاريخ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۲ توسط پیله ور
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک