از دبیری که کنارم نشسته پرسیدم :شطرنج بلدید.گفت: بله
- خوب وقت داریم مایلید با هم بازی کنیم ؟
- بله ولی خیلی وقته بازی نکردم
- منم خیلی وقته بازی نکردم.
شروع کردیم به چیدن مهره ها و ...معاون پرورشی گفت :جدی نگیرید فقط یه عکس می خواییم .ولی ما مثل اینکه از خدامون بود .خیلی وقت بود بازی نکرده بودم هر چی بود یه تنوعی بود تو مدرسه. حالا اصلا نمی دونم معاون پرورشی عکس انداخت یا نه ؟ولی بهش گفتم که جایزه اش رو آماده کنه.چون ما واقعا می خوایم بازی کنیم نه فرمالیته همه فکر کردن شوخی می کنیم.
هیچ کدوم از دبیرا باورشون نمی شد داریم واقعا بازی می کنیم.فکر می کردن نصفه نیمه رهاش می کنیم ولی نه با چه هیجانی بازی کردیم .گاهی هم برای حرکت مهره ها باید فکر می کردم .رقیبم می گفت :مگه داری مسئله ریاضی حل می کنی؟ حرکات ریاضی نکن مثل من دینی بازی کن آخه اون رشته اش دینی بود.با زدن هر سرباز و فیل و...بالاخره
آخر سر....برنده شد.نقطه چین گذاشتم برای اینکه مهم نبود کدوممون برنده شدیم.مهم این بود این بازی شطرنج شور و هیجانی رو به دفتر دبیران آورده بود.باعث کلی خنده و شادی شد.خوب مهمه معلم شاد باشه و با روی خندان بره کلاس.

