مدرسه من
من در مدرسه ٬هيچ وقت خوشحال نيستم.
معلم ها و شاگردان مرا مسخره مي كنند.
در اين مدرسه٬ فقط هر كس نمره بیست بگيرد٬خوب مي دانند. سرصف٬ اسم او را مي گويند٬كارت آفرين را به او مي دهند و اورا تشويق مي كنند. اما من هيچ وقت نمي توانم نمره بيست بگيرم.
هر كاري مي كنم ٬باز نمي توانم . مادرم بلد نيست با من بخواند پدرم شب ها دير به خانه مي ايد و هميشه خسته است.وقتي معلم مرا پاي تخته مي برد٬نمي توانم مسائل حساب را حل كنم ٬مي ترسم ٬زبانم مي گيرد و خطم بد مي شود و معلم سرم داد مي كشد.![]()
بچه ها به من مي خندند و مي گويند: خانم او از بس درس خوانده هول مي شود.بچه ها از خود راضي هستند من از دست آن ها ناراحت مي شوم و دلم مي خواهد بميرم.![]()
من بلدم كتاب فارسي را خوب بخوانم٬
مي توانم گل لاله بكشم٬
بلدم با مقوا كاردستي بسازم٬
بلدم بادبادك درست كنم٬
مي توانم زنگ ورزش خوب بدوم ٬
اما معلم هيچ وقت به من نمي گويد:آفرين و يا كارت آفرين به من نمي دهد چون بلد نيستم مسائل حساب را حل كنم مادرم هم بلد نيست .من مدرسه ام را هيچ دوست ندارم مدرسه اي كه بچه ها را با هم بد كند ٬مدرسه كه به بچه ها بخندد.مدرس اي كه در آن يك نفر را هميشه سر صف ببرند و يك نفر را هيشه تشويق كنند اين يك مدرسه بد بد است.
اكنون بينديشيد مدرسه ما چگونه بايد باشد.
source:مجله رشد دی ماه ۹۰

